دیگر نمیشود ...

خدایا عاشقت هستم

 

دیگر نمی شود سر پایم بایستم

من بی تو مرد اینهمه شب گریه نیستم
 

یک عمر در اتاق غم آلود و سرد خود

با خاطرات کهنه و یخ کرده زیستم
  ...

انگار سرنوشت من و ابرها یکی است

سی سال زنده بودم و تنها گریستم
 

سردر گمم شبیه کلافی پر از گره

لطفاً یکی درست بگوید که کیستم ...؟

رفتی و بعد از آن نفسم تیر می کشد

یک لحظه راحتم ،
  پس از آن لحظه نیستم

دست مرا بگیر وببر در پناه خویش
 

پیداکنم دوباره خودم
  را ... بایستم ....



نظرات شما عزیزان:

ابجی کوچیکه
ساعت17:54---1 بهمن 1389
سلام داداش خوبم.
الان فرصت ندارم این بحث طولانی داره فردا بعد امتحانم جواب رو مینویسم.
باز هم از لطفتون سپاس.


soheila
ساعت11:09---1 بهمن 1389
خیلی قشنگ بود
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم تو ÷ای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو بار دیگر تو


ابجی کوچیکه
ساعت10:44---1 بهمن 1389
اندیشه‌ها، رؤیاها، آه‌ها، آرزوها و اشک‌ها از ملازمان جدایی‌ناپذیر عشق می‌باشند.
برای دشمنانت کوره را آنقدر داغ مکن که حرارتش خودت را نیز بسوزاند.
دیوانه خودش را عاقل می‌پندارد و عاقل هم می‌داند که دیوانه‌ای بیش نیست.
زندگی از تار و پود خوب و بد بافته شده‌است، فضیلت ما وقتی می‌تواند بر
خود ببالد که از خطاهای ما شلاق نخورد و جنایت‌های ما وقتی نومید می‌شود
که مورد ستایش فضیلت‌های ما قرار نگیرد.
گوش¬هایت را به همه بسپار اما صدایت را به عده¬ای معدود.
به افکارت زبان نده... شکسپیر
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


ابجی کوچیکه
ساعت10:43---1 بهمن 1389
خدایــــــــــا سرنوشت مرا خیر بنویس تقدیری مبارک تا هرچه را که تو دیر می خواهی زود نخواهم
وهرچه را که تو زود می خوای دیر نخوام
“دکتر علی شریعتی”
------------------------------
برای کشتن یک پرنده نیازی به شکستن گردنش نیست پرهایش را که بچینی خاطرات پرواز روزی هزار بار او را خواهد کشت.
------------------------------------------
مثل کبریت کشیدن در باد دیدنت دشوار است، من که به معجزه عشق ایمان دارم، تا آخرین دانه کبریتم را در باد خواهم کشیید هر چه بادا باد.
-------------------------------------------------------< br /> حرف هایی هست برای نگفتن
و ارزش عمیق هرکسی
به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد .
و کتاب هایی نیز هست برای ننوشتن
و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی
که باید قلم را بکنم و دفتر را پاره کنم
و جلدش را به صاحبش پس دهم
و خود به کلبه ی بی در و پنجره ای بخزم
و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت (دکتر علی شریعتی)
@};
سلام از این که به دلم سر زدید سپاس.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 30 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 18:47 توسط پژمان| |

Design By : Mihantheme